چشم در چشم
چشم در چشم آسمان
ایستاده بودم و دل بر کنده از کویر،
همه تن ، چشم کردم و در چشم آسمان دوختم.
و همه جان، نگاه کردم و در ان گوشه اسمان آویختم.
و در اعماق این کبود ،
به لذت ، جان می سپردم.
و در ابی این دریا
به عشق،جان می گرفتم
و غرقه ی مستی و بی خویشی ،
با آسمان ، عشق می ورزیدم.
و اشک امانم نمی داد
ومی نگریستم و به نگریستن ادامه می دادم .
و می شنیدم که سکوت آبی وحی ،
این سخن پیامبر را با دلم می گوید و من در عمق همه ی ذرات وجودم
آن را به نیاز و حسرت، زمزه می کنم که
"اگر مامور نبودم که با مردم بیامیزم
و در میان خلق زندگی کنم،
دو چشم را یه این اسمان می دوختم.
و چندان به نگاه کردن ادامه می دادم ،تا خداوند جانم را بستاند"!
***********
ای جوان:
تو میدانی و همه میدانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من، از آوردن برق امیدی در نگاه من، و از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز است.
تو میدانی و همه میدانند که شکنجه دیدن بخاطر تو، زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن بپای تو تنها لذت زندگی من است.
از شادی توست که من در دل میخندم، از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام میدرخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم. نمیتوانم خوب حرف بزنم، نیروی شگرفی را که در زیر این کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام دریاب! دریاب!
من تو را دوست دارم، همه زندگیم و همه روزها و شب های زندگیم، هر لحظه از زندگیم بر این دوستی شهادت میدهند، شاهد بوده اند و شاهد هستند.
آزادی تو مذهب من است،
خوشبختی تو عشق من است و
آینده تو تنها آرزوی من.
***************
بعضی ها می شوند دریا،بعضی ها می شوند کوزه های آبی که از دریا برایمان آب می آورند کوز های رنگین ، به رنگ شعر و موسیقی و فیلم و عکس و مجسمه و نوشته و…
بعضی هامی شوند چشمه وبعضی ها می شوند کوزه هایی که …
بعضی ها رود و …
بعضی ها باران
و
.
.
دکتر شریعتی
*************
احمق نیستم!
پر بودم و سیر بودم و سیراب
و لذتم تنها این که ...
اری کارم سخت است و دردم سخت
و هر چه شیرینی و شادی است محروم
اما...
این بس که می فهمم!
خوب است...
احمق نیستم.
***********
پس از مرگم نمی دانم چه خواهد شد!
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت! ولی بسیار مشتاقم که
از خاک گلویم سوتکی سازد! گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی دم گرم خودش را در
گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان را آشفته و آشفته تر سازد! تابدین سان بشکند در من سکوت مرگوارم را.
****************
ای آزادی،
تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو
یعنی هیچ! …
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.
ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !
و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.
اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.
من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ …
« دکتر علی شریعتی »
***************